در روز بيستم جمادى الثانى 1320 هجرى قمرى مطابق با 30 شهريـور 1281 هجرى شمسى ( 24 سپتامپر 1902 ميلادى) در شهرستان خمين از توابع استان مركزى ايران در خانواده اى اهل علـم و در خـانـدانـى از سلاله زهـراى اطـهـر سلام الله عليها روح الـلـه المـوسـوى الخمينـى بدنیا امدودر ســـال 41و1340 رهبری قیام مردم ایران را بدست گرفتند و بـديـن تـرتـيـب قـيـام سراسرى روحانيت و ملت ايـران در 15 خـرداد سال 1342 شروع شدآبان 1342 رژیم شاه ایشان را به ترکیه تبعید نمودند در سال 1343 حضرت امام به هـمـراه فرزنـدشان آيه الله حاج آقا مصطفـى از تركيه به تبعيدگاه دوم، كشـور عراق اعزام شدند.و در 12 بهمـن 57 امام به کشور بازگشتند

نيمه خـرداد سـال 1368 خـود را آماده ملاقات عزيزى مى كرد كه تمام عمرش را براى جلب رضاى او صرف كرده بـود و قامتش جز در بـرابـر او ، در مـقابل هيچ قدرتى خـم نشده ، و چشـمانش جز براى او گريه نكرده بـود.

 

+ نوشته شده در  جمعه سیزدهم بهمن ۱۳۹۱ساعت 20:2  توسط محمدمهدی مشگان  | 
اگر تندبادی براید ز کنج ستمکاره خوانیمش ار دادگر اگر مرگ دادست بیداد چیست ازین راز جان تو آگاه نیست همه تا در آز رفته فراز برفتن مگر بهتر آیدش جای دم مرگ چون آتش هولناک درین جای رفتن نه جای درنگ چنان دان که دادست و بیداد نیست جوانی و پیری به نزدیک مرگ دل از نور ایمان گر آگنده​ای برین کار یزدان ترا راز نیست به گیتی دران کوش چون بگذری کنون رزم سهراب رانم نخست ز گفتار دهقان یکی داستان ز موبد برین گونه برداشت یاد غمی بد دلش ساز نخچیر کرد سوی مرز توران چو بنهاد روی چو نزدیکی مرز توران رسید برافروخت چون گل رخ تاج​بخش به تیر و کمان و به گرز و کمند ز خاشاک وز خار و شاخ درخت چو آتش پراگنده شد پیلتن یکی نره گوری بزد بر درخت چو بریان شد از هم بکند و بخورد بخفت و برآسود از روزگار سواران ترکان تنی هفت و هشت یکی اسپ دیدند در مرغزار چو بر دشت مر رخش را یافتند گرفتند و بردند پویان به شهر  
بخاک افگند نارسیده ترنج هنرمند دانیمش ار بی​هنر ز داد این همه بانگ و فریاد چیست بدین پرده اندر ترا راه نیست به کس بر نشد این در راز باز چو آرام یابد به دیگر سرای ندارد ز برنا و فرتوت باک بر اسپ فنا گر کشد مرگ تنگ چو داد آمدش جای فریاد نیست یکی دان چو اندر بدن نیست برگ ترا خامشی به که تو بنده​ای اگر جانت با دیو انباز نیست سرانجام نیکی بر خود بری ازان کین که او با پدر چون بجست بپیوندم از گفته​ی باستان که رستم یکی روز از بامداد کمر بست و ترکش پر از تیر کرد جو شیر دژاگاه نخچیر جوی بیابان سراسر پر از گور دید بخندید وز جای برکند رخش بیفگند بر دشت نخچیر چند یکی آتشی برفروزید سخت درختی بجست از در بابزن که در چنگ او پر مرغی نسخت ز مغز استخوانش برآورد گرد چمان و چران رخش در مرغزار بران دشت نخچیر گه برگذشت بگشتند گرد لب جویبار سوی بند کردنش بشتافتند همی هر یک از رخش جستند بهر

شعر شاهنامه
+ نوشته شده در  سه شنبه دهم بهمن ۱۳۹۱ساعت 15:41  توسط محمدمهدی مشگان  | 

رستم نام آورترین چهرهٔ اسطوره‌ای در شاهنامه و به تبع آن برترین چهرهٔ اسطوره‌ای ادبیات فارسی است. او فرزند زال و رودابه است و تبار پدری رستم به گرشاسپ (پهلوان اسطوره‌ای و چهرهٔ برتر اوستا) و از طریق گرشاسپ به جمشید می‌رسد. و تبار مادری او به مهراب کابلی و ضحاک می‌رسد. رستم، سرانجام به دست شغاد (برادرش) کشته شد.

 

 
رستم در حال کشتن اژدها اثر عادل عدیلی

مهم‌ترین حوادث و اقدامات رستم که در شاهنامه به نظم آمده عبارت است از:

در سایر منظومه‌ها:

  • جنگ با برزو از خواجه عمید عطاری رازی
  • جنگ با جهانگیر پسر خود از قاسم مادح

به دنیا آمدن رستم [ویرایش]

گفته‌اند رستم جهان پهلوان ایران با انجام عمل سزارین به دنیا آمده‌است. این اتفاق را برای سزار قیصر روم در جهان باستان نیز نقل می‌کنند. درباره چگونگی به دنیا آوردن رستم در اشعار حکیم ابوالقاسم فردوسی آمده که رودابه همسر زال دچار درد شدید زایمان گردید و نتوانست طفل را به دنیا آورد. به دستور سیمرغ یک روحانی و طبیب را بر بالین رودابه آوردند. در این عهد روحانیون و موبدان علاوه بر انجام وظایف دینی، پزشکی نیز می‌کردند و بدین جهت وی در درمان‌ها دارو و ادعیه به کار می‌برد. طبیب ابتدا رودابه را با خوراندن شراب قوی بیهوش کرد. آنگاه در حالت بیهوشی پهلویش را شکافت و پس از آن رحمش را درید. سپس سر جنین که به طرف راه طبیعی خروج (فرج) بود برگردانیده و آن را از رحم خارج نمود. دوباره محل پارگی رحم و شکم را بخیه زد. بعد از دوختن برای آن که محل بخیه عفونی نشود به آن مرهم ضد عفونی کننده و التیام بخش مالید. مرهم مزبور را نیز از مخلوط مشک ساییده شده و شیر تهیه کرده بودند. بدین ترتیب رستم سالم به دنیا آمد و مادرش رودابه نیز زنده ماند.

... به بالین رودابه شد زال زر پر از آب رخسار و خسته جگر
همان پر سیمرغش آمد به یاد بخندید و سیندخت را مژده داد
یکی مجمر آورد و آتش فروخت وزآن پر سیمرغ لختی بسوخت
هم اندر زمان تیره گون شد هوا پدید آمد آن مرغ فرمانروا
چو ابری که بارانش مرجان بود چه مرجان که آرایش جان بود
ستودش فراوان و بردش نماز بر او کرد زال آفرین دراز
چنین گفت با زال سیمرغ کاین غم چراست به چشم هژبر اندرون نم چراست
...
بیاور یکی خنجر آبگون ز دل بیم و اندیشه را پست کن
نخستین به می ماه را مست کن ز دل بیم و اندیشه را پست کن
تو منگر که بینا دل افسون به صندوق تا شیر بیرون کند
بکافد تهی گاه سرو سهی نباشد مراو را ز درد آگهی
وزو بچهٔ شیر بیرون کشد همه پهلوی ماه در خون کشد
وز آن پس بدوزد آن کجا کرد چاک ز دل دور کن ترس و تیمار و باک
گیاهی ست که گویمت با شیر و مشک بکوب و بکن هر سه در سایه خشک
...

مرگ [ویرایش]

رستم در سن شصد سالگی به نیرنگ نابرادریش شغاد درون چاه افتاد و به همراه اسب خود رخش کشته شد. البته او قبل از مرگ با یک تیر برادرش شغاد را کشت. تیر رستم از درخت عبور کرد و باعث دوخته شدن شغاد به درختی شد که پشت آن پنهان شده بود.

پانویس [ویرایش]

  1. نام رستم در اوستا مذکور نیست، لیکن اگر به اوستایی نوشته شود، چنین می‌شود. ن.ک: کریستین‌سن. کیانیان. پانویس۴ ص ۱۹۵

نگارخانه [ویرایش]

 

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و چهارم دی ۱۳۹۱ساعت 18:7  توسط محمدمهدی مشگان  |